راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

مروارید یازدهم ودوازدهم

سلام سلام صد تا سلام مبارک و مبارک بعد از مدتی گریه های روزانه و بی خوابی های شبانه دو تا دندون خوشگل از لثه پایینی آقا راستین بیرون اومد و نمایان شد    حالا برات خوشحالم که میتونی کمی از غذا ها بجوی این روزای ماه رمضان مشغول افطاری رفتن هستیم گاهی هم مهمون میاد خونه مون تا حالا که زیاد خوب هم کاری نکردی تو مهمونیا ما که همش سر پاییم با بابا میگیم مثل مهمونیای اوروپایی همش این ور اونور با همه راه میریم و صحبت میکنیم ثابت یه جا نیستیم ودنبال آقا راستین میریم و روزایی که مهمون دارم از ساعت 4 بعد ظهر بیدار میشی نمیدونم از کجا حس میکنی که باید زود بیدار شی روزایی که خونه هستم یا بعد از ظهر میخوام جایی برم با زور بیدارت میکنم بازم ...
31 تير 1392

راستین جونم 16ماهگیت مبارک

                                                      پسر گلم عزیزم خوشگلم ورودت رو به 17 مین ماه زندگیت تبریک میگم  دعای من اینکه همیشه تنت سلامت و دلت شاد باشه                   ...
24 تير 1392

یک پست طولانی

                        سلام ما اومدیم با چندتا خاطره به یاد موندنی                    اول که 2جمعه قبل بابا رفته بود برنامه ماسوله یه روزه مامانی و بابایی هم رفته بودن شمال خاله مهرو و زهرا اومده بودن خونه ما نهار خوردیم بعدش هم  من کمی آش پختم بعد ظهر رفتیم باغ 4تایی خوش گذرندیم تا شب اول بابای زهرا اومد و بازم رفتیم گردش و تفریح تا12بود بابا اومد اون مسیر پیاده روی ماسوله رو منم چند باری رفتم بابا هم سالی یه بار و حتمآ میره خیلی بکر و زیباست عکساشو میزارم زیبایهای اون م...
20 تير 1392

کارهای جدید راستین

1-چهارشنبه 12تیر 92 راستین تو خونه با سرعت میدویدی سرت محکم خورد به دیوار وحسابی گریه کردی کردی من سریع پریدم بغلت کردم دارم نازت میکنم میبینم با دهنت صدای بوس در میاری یعنی سرم وبوس کن              2- راستین نشسته جلوی تی وی مثلآ نگاه میکنه هی پاشو میاره تا دهنش بوس میکنه وبعد پای بعدی     3-چند روز قبل رفتیم دوچرخه تو از انبار آوردیم کم مونده بود پرواز کنی خیلی زیادخوشحال بودی وای خیلی حال جالبی داشتی شاد وسر حال و چون بچه هارو تو پارکینگ میدیدی سوار شدن هی تو هم دلت میخواست حالا هم هر روز از خواب بیدار میشی اول میری سراغ دو چرخت کمی باهاش بازی میکنی فعلا نمیتونی سوار شی ولی خوب پیاده...
13 تير 1392

راستین ونی نی ها

سلام راستین جونم عزیزم چی بگم از شلوغ کاریات که حسابی شیطون شدی ومستقل دیگه میخوای همه چی رو خودت بخوری تو خیابون ودردر هم که اصلأ حاضر نیستی دستتو بگیرم  ... هر روز که باید بریم دردر دیروز خونه بودیم خاله ها ومامانی ومروارید ومژده اومده بودن خونمون وبا اینکه زهرا تبسم ترنم ومژده بودن بازم تو همش میگفتی دردر سوییچ ماشین نشون میدادی میگفتی دردر چند روز قبل رفتیم خونه آرمیا اینا اینم عکساش   اینجا هرکی مشغول کار خودش     تا اینکه سدنا هم از خواب بیدار شد واومد حالا مگه یه جا میشستین تا عکس بگریم تو وترنم اصلأ یه جا بند نمیشدین                ...
11 تير 1392

عکسای من و ببینید

سلام امروز میخوام خودم خاطره بگم مامان جون دیروز رفتم خونه مامانی واز اونجا مامانم منوبرد پارک ولی خودم میخواستم کالسکم رو برونم به زهرا هم نمیدادم                دلم میخواست خودم راه برم دستم هم هیچ کس نگیره                 به هر طرف دوست دارم برم از هرچی پله هست بالا پایین برم                    از اونجایی که نی نی مرتب وتمیزی هستم هر روز باید یه بسته نخ دندون استفاده کنم آخه ده تا دندون دارم                        ا...
6 تير 1392

گردش یک روزه

سلام سلام راستین جونم عزیزم که دیگه خودت بلد میشی تاتا ی میکنی میری دور میزنی ومیدوی ومیوفتی بازم بلند میشی خوشگله   که حسابی خوردنی وشیرین شدی بخورمت الهی خوشگلم وقتی اینجوری بهت میگم قیافت وبامزه میکن که بیشتر ناناز میشی جونم بهت بگه که حرف گوش کن شدی بهت گفتم راستین کنترل برو بیار پسرم راه رفتی وخودت ورسوندی به کنترل چند قدم آوردی بعدش شوت کردی سمتت الانم سرم درد میکنه آخه خورد تو سرم اینم کمک  از نوع راستینی جمعه به همراه خاله ها و مامانی اینا صبح 8 رفتیم سمت طارم منطقه گردشگری شیت تا عصری آفرین به پسرم که همش بیدار بود خوشحال رفتنی بابایی و تبسم تو ماشین ما بودن وتو خوشحال در کل خوش گذشت فقط اینکه تو دلت میخ...
4 تير 1392
1